امير محمدامير محمد، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه سن داره

بهانه قشنگ زندگی

حرفهای تازه

پسر خوبم سلام ، مامان دو روزه بیشتر از گذشته احساس می کنم داری تو حرف زدن پیشرفت می کنی کلامت جدیدت دیگه کامل بیان می کنی مخصوصاً وقتی از بالای پشتی می پری پایین به خودت ماشاءالله می گی ، از خدا می خوام هر چه زودتر بتونی اونقدر سوال کنی و حرف بزنی که منو و باباتو کلافه کنی. دوستت دارم عزیزم.   ...
26 آذر 1390

بشنو و عمل کن

پسرم حواسمون باشه دل آدما ؛ شیشه نیست که روی آن " هــا " کنیم ؛ بعد با انگشت قلب بکشیم و وایسیم آب شدنش رو تماشا کنیم و کیف کنیم !!! رو شیشه نازک دل آدما اگه قلبی کشیدی ...! باید مردونه پاش وایستی !!!   بيشمارند آنهایی که نامشان آدم است ... ادعایشان آدمیت ... کلامشان انسانیت ... رفتارشان صمیمیت ... ... حال ... من دنبال یکی میگردم که ... نه آدم باشد ... نه انسان ... نه دوست و رفیق صمیمی ...! تنها صاف باشد و صادق ...! پشت سایه اش خنجری نباشد برای دریدن ...! هیچ نگوید ...! فقط همان باشد که سایه اش میگوید ...! صاف و یکرنگ ...!     چه چیزی در پس مردمک های چشمانت پنهان بود ؛...
26 آذر 1390

حرفهای تازه

پسر خوبم سلام ، مامان دو روزه بیشتر از گذشته احساس می کنم داری تو حرف زدن پیشرفت می کنی کلامت جدیدت دیگه کامل بیان می کنی مخصوصاً وقتی از بالای پشتی می پری پایین به خودت ماشاءالله می گی ، از خدا می خوام هر چه زودتر بتونی اونقدر سوال کنی و حرف بزنی که منو و باباتو کلافه کنی. دوستت دارم عزیزم. ...
26 آذر 1390

بشنو و عمل کن

پسرم حواسمون باشه دل آدما ؛ شیشه نیست که روی آن " هــا " کنیم ؛ بعد با انگشت قلب بکشیم و وایسیم آب شدنش رو تماشا کنیم و کیف کنیم !!! رو شیشه نازک دل آدما اگه قلبی کشیدی ...! باید مردونه پاش وایستی !!! بيشمارند آنهایی که نامشان آدم است ... ادعایشان آدمیت ... کلامشان انسانیت ... رفتارشان صمیمیت ... ... حال ... من دنبال یکی میگردم که ... نه آدم باشد ... نه انسان ... نه دوست و رفیق صمیمی ...! تنها صاف باشد و صادق ...! پشت سایه اش خنجری نباشد برای دریدن ...! هیچ نگوید ...! فقط همان باشد که سایه اش میگوید ...! صاف و یکرنگ ...! چه چیزی در پس مردمک های چشمانت پنهان بود ؛ که حواس با...
26 آذر 1390

نامه اعتراض آمیز

پسر عزیزم نامه ای از زبون نی نی کوچولوها تو یکی از وبلاگا خوندم که برام جالب بود خواستم توی وبلاگت بزارم هر چند که دیگه شما آقا شدی از این نامه ها نمی نویسی   مادر محترم! شصت پا وسیله ای است شخصی، که اختیارش رو دارم! لطفاً هرگاه سعی در خوردن شصت پای شما نمودم، گیر بدهید! آقای پدر! در کمال احترام خواهشمندم اینقدر لب و لوچه ی پیاز خورده ی غیر پاستوریزه، و سار و سیبیل سیخ سیخی آهار نشده ات را به سر و صورت حساس من نمالید خانوم مادر! جیغ زدن شما هنگام شناسایی اجسام داخل خانه توسط حس چشایی من، نه تنها کمکی به رشد فکری من نمی کنه، بلکه برای شیر شما هم مضر است!!! پدر محترم! هنگام دستچین کردن میوه، از دادن من به بغل اصغر آقا...
26 آذر 1390

نامه اعتراض آمیز

پسر عزیزم نامه ای از زبون نی نی کوچولوها تو یکی از وبلاگا خوندم که برام جالب بود خواستم توی وبلاگت بزارم هر چند که دیگه شما آقا شدی از این نامه ها نمی نویسی مادر محترم! شصت پا وسیله ای است شخصی، که اختیارش رو دارم! لطفاً هرگاه سعی در خوردن شصت پای شما نمودم، گیر بدهید! آقای پدر! در کمال احترام خواهشمندم اینقدر لب و لوچه ی پیاز خورده ی غیر پاستوریزه، و سار و سیبیل سیخ سیخی آهار نشده ات را به سر و صورت حساس من نمالید خانوم مادر! جیغ زدن شما هنگام شناسایی اجسام داخل خانه توسط حس چشایی من، نه تنها کمکی به رشد فکری من نمی کنه، بلکه برای شیر شما هم مضر است!!! پدر محترم! هنگام دستچین کردن میوه، از دادن من به بغل اصغر آقای...
26 آذر 1390

بعد از چند روز عزاداري

سلام گلم صبحت بخير عزاداري هات قبول چند روز خونه بودم و تونستم همراهت و ماماني جونم توي مراسم عزاداري سيد و سالار شهيدان شركت كنم اميدوارم مورد قبول خداي مهربون قرار بگيره و از خدا مي خوام نه ما و نه فرزند ما از اين راه به بيراه كشيده نشيم . راستي عزاداري همه مامان و باباها و ني ني هاشون مورد قبول باشه انشاءالله .               ...
19 آذر 1390

بعد از چند روز عزاداري

سلام گلم صبحت بخير عزاداري هات قبول چند روز خونه بودم و تونستم همراهت و ماماني جونمتوي مراسم عزاداري سيد و سالار شهيدان شركت كنم اميدوارم مورد قبول خداي مهربون قرار بگيره و از خدا مي خوام نه ما و نه فرزند ما از اين راه به بيراه كشيده نشيم . راستي عزاداري همه مامان و باباها و ني ني هاشون مورد قبول باشه انشاءالله . ...
19 آذر 1390

یکی نبود و یکی بود و آن یکی هم رفت.

تمام می شوم امشب در آخر قصه   بخواب بانوی احساس! دختر قصه!   یکی نبود و یکی بود و آن یکی هم رفت   یکی یکی همه رفتند از در قصه   ببند چشم خودت را! فقط تجسم کن!   میان شعله ی آتش سراسر قصه...   خیال کن که لبت تشنه است و از لب آب   بدون آب بیاید دل آور قصه   بده امانت شش ماهه را به دست پدر   که پر بگیرد از اینجا کبوتر قصه   ...   نپرس از پدرت او هنوز هم اینجاست   نپرس از تن در خون شناور قصه   بلند شو!،و بدو! پا برهنه تا خود صبح  ...
13 آذر 1390